جدول جو
جدول جو

معنی چاه سیاه - جستجوی لغت در جدول جو

چاه سیاه
منزلگاهی فیمابین نیشابور و ترشیز (کاشمر]. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاج سیاه
تصویر زاج سیاه
قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، اشخار، بلخچ، شخیره، قلیا، خشار، لخج، شخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاره سیاه
تصویر قاره سیاه
کنایه از قارۀ آفریقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامه سیاه
تصویر نامه سیاه
کسی که گناه بسیار کرده و نامۀ عملش سیاه است، شخص گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان رودخانه بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 100 هزارگزی شمال باختری میناب و 4 هزارگزی باختر راه مالرو گلاشکرد به میناب واقع شده است و 30 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نِ)
چاه خراب و بی آب. (آنندراج) (غیاث). چاه خموشان. (آنندراج). چاه فراموشان. (آنندراج) :
از مروت نیست تا لب تشنگان را سوختن
آخر آن چاه زنخدان چاه نسیان میشود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 71 هزارگزی شمال خاور قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 91 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم، شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
دهی است از دهستان جلگۀ زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که در 130 هزارگزی جنوب باختری خواف و 21 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی زوزن به چاه باغ بخشی واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 340 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا)
چاهی است مر بنی عجل را نزدیک واسط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کنایه از چاهی که از آنجا سیماب (جیوه، زیبق) برمی آید. (از آنندراج) :
شهسواری از بر ما گشت عنان گردان که شد
چاه سیماب، آستین از اشک بی آرام ما.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 135 هزارگزی خاور کهنوج برسر راه بمپور به کهنوج واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش خرما و غلات است و ساکنین این ده از طایفۀ هوت میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ)
مؤلف انجمن آرا ذیل ’چتر’ نویسد:... و چتر سیاه از علامات بنی عباس بوده همچنین رایت سیاه که بسلاطین خلعت میداده اند، و این دو بیت فرخی را که در صفت خط برآوردن معشوق گفته دلیل آورده است:
چه شور خواهی زین بیش کان دو روی سفید
سیاه گردد تو شرمسار و من غمگین
جواب ده که اگر نیستی سیاهی نیک
سیه نبودی چتر خدایگان زمین.
، علامت پادشاهی:
ماه منیر صورت ماه درفش تو
روز سپید سایۀ چترسیاه تو.
فرخی.
در سیاهی شکوه دارد ماه
چتر سلطان ازآن کنند سیاه.
نظامی.
، علامت سپاه و لشکر پادشاهی. علامتی که چون درفش و لوا پیشاپیش سپاه میبرده اند:
تو ز دوری دیده ای چتر سیاه
یک قدم پا پیش نه بنگر سپاه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان همائی بخش ششتمد شهرستان سبزوار که در 70 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 138 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، پنبه و زیره. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم سیاهرنگ. چشمی برنگ سیاه. چشم که مردمک آن بغایت سیاه باشد:
بجان تو که نیارم تمام کرد نگاه
ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه.
فرخی.
ای سیه چشم چه دیدی تو از این دیده گناه
که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه.
ایرج میرزا.
، مراد چشم بی نور باشد. (بهار عجم). چشم کور. چشم نابینا:
هست از بنفشه دیدۀ بادام سرمه دار
روشن شود ز خط تو چشم سیاه ما.
میرزا طاهر وحید (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
سیاه چشم. آن کس که چشمان سیاه دارد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ)
روپوش سیاه. حجاب سیاه: طلس، چادر سیاه. (منتهی الارب) ، خیمۀ سیاه رنگ. سیاه چادر. چادر بلوچی. (تربت حیدری خراسان). خانه سیاه. (تربت حیدری)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
دهی از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد واقع است. جلگه و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از سراب چکمه سیاه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن فرش و جاجیم و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ دالوند می باشند که برای تعلیف احشام خود به قشلاق اطراف میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان فاروئی بخش شیب آب شهرستان زابل که در 21 هزارگزی خاور سکوهه، نزدیک مرز افغانستان واقع شده. جلگه و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام خالهای سیاه رنگ ورق قمار، مقابل خال قرمز
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
چاک گریبان. (آنندراج). گریبان. یقه:
گلشن اندام او موج لطافت میزند
میتوان دیدن ز چاک سینۀ او جوی گل.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خانه سیه. خانه خراب. (ناظم الاطباء). در محل نفرین گویند خانه اش سیاه:
کمال هست قرین با رقیب خانه سیاه
چو بلبلی که بزاغش کنند اسیر قفس.
کمال خجندی (از آنندراج).
بهر تو در متاع خود آتش زدیم و هیچ
رحمی بحال خانه سیاهی نمی کنی.
بابا فغانی (از آنندراج).
ارباب هنر جمله چو فانوس درین بزم
از روشنی دیده و دل خانه سیاه اند.
وحید (ازآنندراج).
، در محل نفرین گویند
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز، که در 18 هزارگزی باختر ایزه واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 110 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام قریه ای نزدیک اصفهان که در شمال غربی اصفهان و نزدیک سلطان آباد واقعاست
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاک تیره. خاک برنگ سیاه. خاک سیه
لغت نامه دهخدا
(غِ)
آبادیی در فارس نزدیک مزایجان دشت مرغاب. (از گزارشهای باستانشناسی ج 4 ص 29). نه فرسخ میانۀ جنوب و مشرق قاضیان است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان قنقری پائین بخش بوانات و سر چهان شهرستان آباده که در 35 هزارگزی جنوب سوریان بر کنار راه فرعی دیدگان به چهارراه در جلگه واقع است. آب آنجا از قنات و رود خانه شاه رستم تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و میوه و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
لقبی بود که مخالفان آزادی به سیدعبداﷲ بهبهانی داده بودند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان که در 35 هزارگزی شمال باختر اصفهان و 14 هزارگزی شوسه اصفهان به تهران واقع شده. جلگه ای است معتدل که 616 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و پنبه و صیفی و پشم و روغن است. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان کرباس بافی میباشد. راهش ماشین رو است و کاروانسرای شاه عباسی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). و رجوع بمرآت البلدان ج 4 ص 85 شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رِ)
دهی است از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال خاوری چقلوندی کنار راه فرعی چقلوندی به بروجرد. دامنه و سردسیر. آب آن از چشمۀ خره سیاه. محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی. راه اتومبیل رو است و اهالی زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کسی که کارهای بدبسیارکرده ونامه عملش سیاه است گناهکار بدعمل: من ارچه عاشقم ور ندومست و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهربی گنهندخ (حافظ) مقابل نامه سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه سیاه
تصویر کاسه سیاه
ممسک بخیل: (زر گردد روی آن کاسه سیاه چون ببیند خوان او خوالیگرش) (پوربهای جامی انجمن آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاز سیاه
تصویر قاز سیاه
سیاشلخت (گویش گیلکی) از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سیاه
تصویر چشم سیاه
آن کس که چشمان سیاه دارد سیاه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه نسیان
تصویر چاه نسیان
چاه فراموشان چاه ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ سیاه
تصویر زاغ سیاه
زاج سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه سیاه
تصویر نامه سیاه
بدکردار، گناه کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسه سیاه
تصویر کاسه سیاه
بخیل، خسیس
فرهنگ فارسی معین